پرسش من از بابام در مورد خلقت (3)
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:داستان هابیل,قصه قابیل,هابیل و قابیل,, | 18:50 | نویسنده : مجتبی زمانی

بچه ها تا حالا سوالات عجیبی براتون پیش اومده که دنبال جوابش بگردید؟ آره ما بچه ها پرسشهای زیادی توی ذهنمون داریم که بایستی از بزرگترامون بپرسیم.

     حتما یادتون هست که توی قسمت«پرسش من از بابام در مورد خلقت (1و2)» بهتون گفتم: دیشب از پدرم پرسیدم: بابا چرا خدا زمین و آسمون و ستاره و خورشید و همه چیز رو ساخته؟
بابام گفت: خداوند همه چیز را برای انسان آفریده.

     خب حالا دنباه سوال و جواب منو بابامو بخونید:

 

     بابام گفت: وقتی آدم و حوا روی زمین اومدن هیچ غذا و خونه و لباسی نداشتند! خدا به اونا یاد داد چطور گندم بکارند و غذا درست کنند و از گاو شیر بدوشن و از مرغ تخم مرغ بگیرند. لباس و خونه درست کردن هم بهشون یاد داد.

      وقتی آدم و حوا با هم ازدواج کردند خداون یه پسر به اسم قابیل به اونا داد. یک سال بعد پسر دیگری به که اسمش را هابیل گذاشتند به اونا داد. قابیل و هابیل کم کم بزرگ و جوانهای نیرومندی شدند.

     یروز حضرت آدم به اونا گفت شما دیگه بزرگ شدید و بایستی کار بکنید. خب حالا بگید از چه کاری خوشتون میاد؟. هابیل گفت من از چوپانی خوشم میاد. قابیل گفت من کشاورزی رو دوست دارم. پدرشون چند گوسفند به هابی داد و مقداری هم زمین به قابیل داد برای کار کردن.

     چند سالی گذشت و گوسفنهای هابیل زیاد شدند. قابیل هم مشغول کشاورزی بود. هابیل آدم خوش اخلاق و مهربان و پر تلاش و خیلی خوبی بود. اما قابیل آدم بد اخلاق و تند و عصبی بود و به هابیل حسودیش می شد. اونا هم با دو دختر ازدواج کردند و تعداد آدما زیاد شد.

     یروز خداوند به حضرت آدم گفت ای آدم تو داری پیر میشی، پس یکی از بچه هایت را جانشین خودت بکن. آدم گفت کدامشان را جانشین خودم کنم؟. خداوند فرمود هابیل جانشین تو باشد و به خانواده خود هم این موضوع را اعلام کن که هابیل بعد از تو پیامبر است.

     وقتی حضرت آدم به همه خانواده اش گفت که هابیل جانشین من است، قابیل حسودی کرد و شیطان هم او را گول زد و گفت من قبول ندارم! چون من از هابیل بزرگترم و من باید جانشین پدرم باشم. حضرت آدم گفت پس هررکدام از شما هدیه ای برای خدا در نظر بگیرید، خدا هدیه هر کدام را پذیرفت او جانشین من است.

     قابیل پرسید از کجا مشخص میشه که خدا هدیه چه کسی را قبول کرده؟. آدم گفت هدیه های خودتون رو بالای کوه ببرید و روی سنگی بگذارید، آتشی از آسمان می آید و یکی از آنها را به آسمان میبرد.

     هابیل یکی از بهترین و بزرگترین گوسفندان خود را برای هدیه دادن به خدا انتخاب کرد، اما قابیل یک مشت گندم مانده و بدرد نخور با خودش به قله کوه برد. هدیه ها را روی سنگی گذاشتند و کناری منتظر ایستادند. آتشی آمد و گوسفند را با خودش به آسمان برد و هدیه هابیل پذیرفته شد.

     شیطان به قابیل گفت باید دست بکار بشی و هابیل رو بکشی وگر نه او پیامبر میشه و بچه هایت تو را مسخره می کنند!! قابیل که به هابیل حسودیش می شد، یروز جلو او را گرفت و گفت من تو را می کشم!!. هابیل گفت برادر چرا میخوای مرا بکشی! اگر تو بخوای منو بکشی اما من تو را نمی کشم.

     شیطان قابیل را گول زد و هابیل را کشت!. وقتی هابیل کشته شد قابیل به خودش اومد و فهمید که چه گناه بزرگی انجام داده! نمی دونست باید چکار کنه و می ترسید پیش پدرش بره!. دید دوتا کلاغ با هم دعوا کردند و یکی اون دیگری رو کشت و گودالی کند و اون رو خاک کرد. قابیل هم از کلاغه یاد گرفت و جنازه هابیل رو دفن کرد.

     حضرت آدم وقتی خبردار شد که هابیل کشته شده خیلی گریه کرد. بعد از چند وقت خداوند به آدم و حوا پسر دیگری داد که اسم او را هبة الله گذاشتند. هبة الله يعني هدیه خدا.

     بچه ها بابام وقتی قصه اش به اینجا رسید حسابی خسته بود و خوابش میومد اما چون دید من هنوز خوابم نبرده و سوالات زیاد دیگه ای دارم و دوست دارم ازش بپرسم، بهم اجازه داد باز هم ازش سوال کنم و او هم جوابم رو بده.تو قسمت بعدی دنباله سوالاتم و جواب بابام رو براتون تعریف می کنم. فعلا خدانگهدار شما.

پرسش من از بابام در مورد خلقت (1)

پرسش من از بابام در مورد خلقت (2)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • مترجم سایت