نه خانی اومده، نه خانی رفته
تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391برچسب:نه خانی اومده,نه خانی رفته, , | 9:14 | نویسنده : مجتبی زمانی

روزی روزگازی مردی یه خربزه می خره تا ببره خونه و با خونوادش بخوره. اما توی راه وسوسه میشه كه  این کار رو نکنه و با خودش فکر میکنه که خوبه این خربزه رو ببرم به رسم بزرگان گوشتشو بخورم و باقی شو كنار بگذارم تا اگر كسی از اینجا رد شد فكر كنه كه خانی از اینجا گذشته و گوشت خربزه رو خورده و پوستش رو انداخته اینجا.

بعد گوشت خربزه رو خورد و همین که خواست پوستش رو دور بندازه با خودش گفت: بهتره پوستش رو هم گاز بزنم تا مردم فكر كنن به جز خان اینجا نوكری هم بوده، پس هم گوشت خربزه رو خورد وهم پوستش رو.

پوست خربزه رو هم گاز زد و فقط پوست نازک شده ی خربزه مونده بود. تا خواست پوست نازك شده رو دور بندازه دوباره به فكر افتاد، مرد فکر کرد كه پوست خربزه رو هم بخوره تا اگه مردم از اونجا رد شدن بگن نه خانی اومده و نه خانی رفته...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • مترجم سایت